اخبار فرهنگی

«حسین قُجِه‌ای» که بود؟ – خبر فوری

دردسر حاج احمد را احاطه کرده بود که نمی توانست برای رزمندگان گردان سلمان آتش توپخانه را صدا کند. نیروهای گردان سلمان نیز ممکن است ناخواسته مورد تیراندازی قرار گرفته باشند. در عوض توپخانه دشمن به سمت گردان سلمان بسیج توپخانه سنگین شلیک کرد. سردار حسین قجایی و رزمندگان فرماندهی اش از ساعت 11:30 صبح تا 14:30 به طول انجامید.

به گزارش خبر فوری، شهید حسین قجه فرمانده گردان سلمان فارسی در 14 شهریور 1337 در زرین شهر اصفهان به دستان کشاورز در دستان کشاورز قرار گرفت و زیر نظر تربیت حکیمانه او بزرگ شد. پدر او در 7 سالگی به مدرسه رفت و تا دیپلم ادامه تحصیل داد.

آغاز مبارزات حسین قجایی

حسین در سال 1353 وارد فعالیت سیاسی شد و در سال 1356 به قمر مهاجرت کرد و توسط ماموران ساواک دستگیر شد. وی همچنین چندین بار برای فعالیت های سیاسی به شیراز و قمره سفر کرد.

بالاخره انقلاب اسلامی پیروز شد. چند ماه پس از پیروزی، منافقین دست به کار شدند و تبلیغات دارسین را پخش کردند. آنها تحت تأثیر تفکر نوجوانان و جوانان با دور شدن از راه اسلام و انقلاب و امام سعی در جذب آنها به هر نحوی داشتند. در مدرسه ای که حسین درس می خواند، یکی از معلمان گرایش شدیدی به سازمان های منافقانه داشت و هدف هایی را برای این گروه کثیف و وابسته برای دانش آموزان تعیین می کرد. حسین چندین بار سعی کرد حرف نزند اما موفق نشد و در نهایت باعث درگیری شدید او و معلمش شد.

او که بود

شهید حسین قجه‌ای

حسین از آنجا تصمیم به مقابله با نفاق و صف گروه های وابسته گرفت و متوجه شد که دشمنان هنوز نمرده اند اما لباس عوض کرده اند. فرماندهی سپاه زرین شهر تشکیل کارگروه مبارزه با مواد مخدر و توزیع کنندگان آن از دیگر فعالیت های حسینی پس از انقلاب بود. پس از دستور امام خمینی (ره) به تشکیل سپاه، حسین به این سازمان انقلابی پیوست و نقش عمده ای در تشکیل و سازماندهی سپاه زرین شهر داشت.

الی بیت المقدس پس از شرکت در عملیات فتح المبین به عنوان فرمانده گردان در عملیات سلمان فارسی شرکت کرد.

در جاده اهواز – خرمشهر اعضایش شاهد مبارزه بی امان بودند، او گفت:
صدای حسین قجه ای را از رادیو شنیدم: «خط را شکستیم اما الان توی رینگ افتادیم، اینجا قورباغه (تانک) زیاد است، از پشت و جلو به ما ضربه می زنند. ? حاج همت موضوع را با حاج احمد در میان گذاشت. بالاخره حاج احمد موفق شد با قرارگاه هماهنگ کند تا نیروهای تیپ نجف اشرف و تیپ عاشورا از هر دو دسته ما عملیات کنند. این یگان ها برای آماده شدن برای عملیات مدتی زمان بردند یعنی از شب اول عملیات تا شب دوم در این 24 ساعت بار عملیات بر دوش حاج احمد و بچه های تیپ 27 مخصوصاً گردان سلمان افتاد. .

دردسر حاج احمد را احاطه کرده بود که نمی توانست برای رزمندگان گردان سلمان آتش توپخانه را صدا کند. نیروهای گردان سلمان نیز ممکن است ناخواسته مورد تیراندازی قرار گرفته باشند. در عوض توپخانه دشمن به سمت گردان سلمان بسیج توپخانه سنگین شلیک کرد. سردار حسین قجایی و رزمندگان فرماندهی اش از ساعت 11:30 صبح تا 14:30 به طول انجامید.

فرماندهی عقب نشینی گردان را حاج همت سلمان بر عهده داشت

برای رفع این مشکل مقرر شد یک گردان جدید دیگر به غرب کارون اعزام شود تا خط دشمنان را بشکند. اما قرار بر این شد که نیروهای گردان سلمان فارسی به هر نحوی عقب نشینی کنند. حاج احمد عقب نشینی گردان سلمان را به حاج همت سپرد. از سوی دیگر رزمندگان با سلاح های سبک همچنان پاتک های ارابه های آهنین دشمن را می ترسانند. بچه ها مجبور نبودند مقاومت خود را در برابر دشمن از دست بدهند. علاوه بر سلاح آرپی جی چند دسته سبک، تمامی سلاح های گردان جان در زمین سلمان بود. دشمن می دانست که در صورت مواجهه با این موقعیت همه چیز به ضررش تمام می شود، بنابراین تانک های مدرن تی 72 خود را به میدان نبرد برد.

پشت رادیو پخش می کردند که باید برگردی، اما دیگر دیر شده بود و حسین و یارانش در محاصره بودند و چاره ای نبود، یا باید اسلحه را به زمین می گذاشتند و ذلت اسارت را می پذیرفتند، یا با افتخار نگه می داشتند. . آخرین قطره خونشان.شعار عصای من آنلاین خون شد. دشمن به هر گلوله تفنگ با یک گلوله مستقیم تانک پاسخ داد.

کشمکش بین عاشورا و عدم تعادل ادامه پیدا کرد و حاج همت در ساعات اولیه صبح و با چند نفر توانستند راهی برای نجات بچه های گردان سلمان از این وضعیت بسیار وخیم ایجاد کنند و به طور معجزه آسایی به حسین و او رسید. همراه و همدم.

وقتی حاج همت وارد منطقه گردان سلمان شد، دید که شب قبل 30-40 نفر بیشتر زنده نمانده اند و خیلی از مجروحان مجروح شده اند. حاج همت بعد از اینکه حسین را در آغوش گرفت، اصرار کرد که حسین با او برگردد، اما حسین نپذیرفت. حسین قجایی خطاب به حاج همتی گفت: حاج من اگر حصر را از پشت بشکنم و برگردم چرا جلو نروم و به فکر جلو رفتن نباشم.

حسین قجایی و بچه های گردان هم سوگند یاد کردند

حسین در نهایت در مقابل اظهارات مکرر حاج همت گفت: من و بچه های گردان دیشب قسم خوردیم که یا با هم به خرمشهر می رسیم یا تا آخرین قطره خون به وظیفه خود عمل کنیم. حاج همت، حسین را در آغوش گرفتند، گریستند و در آن فضای معنوی، پس از آن که حاج همت پس از انقطاع موقت از حاشیه به اردوگاه بازگشت، لحظه ای شهادت بر یکدیگر ریختند.

حالا حسین با آرپی جی در دست داشت تانک شکار می کرد. بچه های خسته و مجروح گردان سلمان به مقاومت خود در اطراف خاکریز ادامه دادند. تعداد شهدا نسبت به شب گذشته بیشتر بود. حسین به شکار تانک با آرپی جی ادامه داد، اما شکار تانک های مدرن تی 72 بسیار سخت است و گلوله شلیک می کردند.

در همان زمان حسین تمام تلاش خود را می کرد، حسین یک تانک را منهدم کرد و همه خوشحال و آماده شلیک دیگری بودند، ناگهان انفجار حسین را به گوشه ای پرتاب کرد. مقاومت ادامه یافت. صدای بی سیمی برای آخرین بار شنیده شد و این بار حسین گفت: حاجی من جز خدا یاری ندارم، همه یا شهید شده اند یا مجروح شده اند. دفعه قبل یک گلوله آرپی جی آماده کرد. او به سمت سنگر رفت اما این بار تانک پیشروی کرد. حسین قجایی به شهادت رسید.

حتی یک رزمنده گردان سلمان باقی نمانده بود

تا آن زمان حسین قجایی و اندک نیروهایی که توانایی مبارزه با او را داشتند توانستند در برابر حملات پی در پی دو تیپ دشمن به مقاومت وفادارانه و متمایز خود ادامه دهند. نیروهای این دو گردان به بچه های «گردان سلمان» رسیدند; حتی یک نفر از آنها زنده نماند. خود حسین نیز در آخرین لحظات مظلومانه به شهادت رسید.

شهید قجایی برای نمازش اهمیت زیادی قائل بود. از یادداشت‌هایش می‌توان دریافت که در طول زندگی‌اش چقدر با خدای خود صادق بوده و چگونه دعا می‌کرده و با شنیدن صدای اذان ناگزیر به دعا بوده و به هیچ کار دیگری نمی‌پردازد. حسین همیشه سعی می کرد به اخلاق حسنه اسلامی پایبند باشد و از برخورد تند پرهیز کند. غالباً صبح زود و بعد از نماز ورزش می کرد و کوه ها و کوه های بلند را می شناخت. شهید قاجایی که خود از خانواده ای فقیر بود هیچگاه گرسنگان و فقیران را فراموش نمی کند.

30 کاما به نفع حسین قجایی تبدیل شد

در کردستان حسین فرمانده محور دزلی بود. روزی حسین در کمین بود. در حالی که راه می رفت، وقتی متوجه کمین کومه له شد، به سرعت روی زمین دراز کشید و بسیار ناراحت، او را به دنبال کمین کشاند و فردی را که در کمین بود گرفتار کرد.

گفت حالا من با تو چه کنم؟ کومه له به جوانان گفت: نمی دانم، من اسیر شما هستم. حسین گفت: اگر من اسیر بودم با من چه می کردی؟ کومله گفت: «تو را به دوستانم می‌سپردند و بیست هزار تومان جایزه می‌گرفتم، اما آزادت می‌کنم» و سپس اسلحه‌اش را برداشت و رها کرد.

فرد روز بعد حدود 30 کومله را نزد حسین آورد و تسلیم شد و همگی در جنگ تحمیلی یاران حسین شدند.
انتهای پیام/