اخبار فرهنگی

داستان پرستاری در جنگ – خبر فوری

گاهی که پرستار مخصوص یک بیمار می شدیم، مجبور می شدیم 24 ساعت پشت بالین او بنشینیم. یعنی حق نداشتیم بلند شویم و شیفت کنیم. اگر مریضی مریض بود، باید همیشه بالای سرش بودیم. برایش مهم نبود که بیمارستان شلوغ باشد یا ساکت. اگر بیمار مریض بود، باید این کار را انجام دهیم.

به گزارش خبر فوری، فاطمه جوشی بانوی فعال و جهادی اهل آبادان است که در ابتدای جنگ تحمیلی به همراه سایر زنان شاغل در جنگ به صورت داوطلبانه به پرستاری از مجروحان در بیمارستان امام خمینی (ره) پرداخت. در آبادان

در روز میلاد حضرت زینب (س) و روز پرستار بخشی از خاطرات این بانوی منجی در دوران دفاع مقدس را مرور می کنیم. وی گفت: ما مانند خواهر از مجروحان مراقبت می کردیم. ما واقعا احساس می کردیم که بچه های مجروح اعضای خانواده ما هستند. اگر جوان بود فکر می کردیم برادرمان است، اگر پیر بود فکر می کردیم پدرمان است.

گاهی که به عیادت مجروحان می رفتیم، می گفتند: تو از خانواده ات دوری، خدا اجرتان بدهد. چطور شد که به اینجا رسیدی؟ چرا در آن موقعیت ماندید؟

رفتار بچه ها با بیمار طوری بود که به آنها آرامش می داد. حرف های ما روی آنها هم تاثیر داشت. اکثر مبارزان خودشان چنین برخوردهایی داشتند، اما بالاخره او انسان است، گاهی قدرت و قدرت آدمی به نقطه جوشش می رسد. کار ما آرامش بخش بود. رفتار بچه ها با مجروحین همیشه محبت آمیز و مهربان بود. یادم نمی آید نه من و نه هیچ کدام از بچه ها ناراحت شده باشیم. همه رزمنده ها برای ما دعا کردند و گفتند: خواهران! انشالله خدا بهت سلامتی بده دستت درد نکنه.

بچه های ما واقعاً تفاوت ایجاد کردند. حواستون باشه گاهی ما 24 ساعت یا 48 ساعت نخوابیدیم اما تاثیری در روحیه و رفتار منجی ما نداشت و باعث عصبانیت ما شد. ما ماندیم تا آنها را درمان کنیم و به آنها کمک کنیم. اگر قرار بود همه اینها با یک برخورد بد از بین برود، بی تاثیر خواهد بود.

برخی از پرستاران ما با بیماران رفتار خوبی داشتند و با آنها مهربان بودند. هر چه خواستند و البته دکتر اجازه دادند، دادند. از رفتار مجروحان می‌توانستم بفهمم که تأثیر دارند.

مشخص بود که حضور ما واقعاً روی بیماران تأثیر گذاشته است. بچه ها دعا و آیات الکرسی خواندند. اینها خیلی موثر بود. اگر کاری نبود بچه ها با زبان به مجروحان دلداری می دادند.

گاهی که پرستار مخصوص یک بیمار می شدیم، مجبور می شدیم 24 ساعت پشت بالین او بنشینیم. یعنی حق نداشتیم بلند شویم و شیفت کنیم. اگر مریضی مریض بود، باید همیشه بالای سرش بودیم. فرقی نمی کرد بیمارستان شلوغ باشد یا خلوت. اگر بیمار مریض بود، باید این کار را انجام دهیم.

پرستار ویژه

من خودم دو بار پرستار ویژه بودم. من زمانی پرستار ویژه آقای فیروزی پدر یک فرزند در آبادان بودم. غلامرضا فیروزی از فرزندان آبادانی بود که در تمام طول جنگ در جبهه حضور داشت و هنوز هم مسئول نیروی انسانی پالایشگاه آبادان است.

پدر آقای فیروزی که مجروح شد، خود غلامرضا فیروزی در عملیات ذوالفقاری بود. وقتی متوجه شد پدرش مجروح شده و حالش بسیار وخیم است به بیمارستان آمد. پزشکان به او گفتند: حتماً با او مریض است. اما غلامرضا فیروزی نتوانست بماند. برای همین گفتم: برو عمل، من هم کار پرستاری می کنم و هم کار کمک به بیمار. با حرف من آرام گرفت و رفت اما هر روز سر می زد.

آقای فیروزی پیرمردی بود. پایش قطع شد و خونریزی شدید داشت، عفونت هم داشت و مجبور شدیم ساکشن کنیم. علائم حیاتی او بسیار کم بود. وضعیت او بسیار خطرناک بود و احتمال شهادت وجود داشت. هر لحظه ممکن است به کما برود. به دلیل کهولت سن حالش خیلی بد بود. او نمی توانست غذا بخورد. من پرستار ویژه او بودم و مرتباً فشار خون، نبض، تب و خونریزی او را چک می کردم.

او خواب بود، اما من نه. مدام بالای سرش بودم. قدیمی اصلاح شد. وقتی علائم به حالت عادی برگشت، به من گفت: دخترم، هر وقت چشمانم را باز کردم، تو بیدار بودی. من خوابم میاد چرا نخوابیدی؟ گفتم: اشکالی ندارد، وقتی مریض هستی باید بخوابی، اما من پرستارم. وظیفه من این بود که نخوابم، باید تو را بزرگ می کردم. یادم می آید سه شبانه روز چشمانم را نبستم.

در آن سه روز در یک روز برای چند ساعت با خواهر خانی یا یکی دیگر جایم را عوض کردم. وقتی خوب شد و به حالت عادی برگشت، به بند 9 و سپس بند 17 منتقل شد. در قسمت منتقل شده کار من هم تمام شده است.

معجزه نماز

یکی از کارهایی که برای مجروحان شدید انجام دادیم این بود که بالای سرشان نماز بخوانیم و آیت الکرسی بخوانیم. ما برای همه بیماران کتاب می خواندیم، اما یک بیمار خاص بی قرار و بی حوصله بود و اگر انرژی نداشت سعی می کردیم بیشتر برایش بخوانیم. البته ما آنقدر وقت نداشتیم که برای همه بیماران بخوانیم.

یک پسر نیروی دریایی خیلی کوچک بود به نام احمدی. وقتی او را به بیمارستان بردند، وضعیت بسیار بدی داشت. تب داشت؛ تب بالای 41 درجه داشت. زخم هایش عفونی شده بود. از او مراقبت کردم چون دیدم جوان است و صدمات زیادی دارد. او نمی توانست بخوابد. مرتب می رفتم، دستکش یکبار مصرف می پوشیدم، یک ماده سفید روی بدنش می گذاشتم تا زخم بستر نشود.

من خیلی روی آن گذاشتم. وقتی خوب شد، منتقل شد. مدتی بعد یک روز بچه ها آمدند. گفتند: مردی به نام احمدی کارت دارد. وقتی رفتم دیدم احمدی مجروح شده است. خیلی از من تشکر کرد. مدت ها بود که نامه های تشکر می فرستاد.

منبع:

قاضی، مرتضی، شماره پنج (نقش زنان در مقاومت آبادان)، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ دوم 1396، صفحات 255، 256، 257، 258، 259، 378، 379.

انتهای پیام