“صبر کن تا برگردیم اینجا. میریم عروسی و زود برمی گردیم و می بریم خونه.” چند ساعت صبر کن زود برمی گردیم. ، آنها نیامدند؟ “اما نه او و نه بچه های دیگر آمدند …
به گزارش روزنامه خبر فوری ایران او نوشت: فیلم من را بگیرید و تلگرام را بچه هایم ببینند و از شرم بمیرند! پیرو با چشمان سبزش مستقیم به جلو نگاه می کند و به عصایش کنار تخت تکیه داده است. اکنون همه یک تاج و تخت دارند. خانه اش. صبح و شب را در یک واجب می گذراند. او در ۷۵ سالگی توسط فرزندانش رها شد و ماه هاست در گلخانه ای در میدان شوش تهران زندگی می کند.
«آنها من را نخواستند. گفتند کیفم را دور بریز و برو! سال گذشته هم همینطور بود. “سرد بود، خیلی سرد.” داستان غربت او به اندازه سرمای آن روزها استخوان انسان را می سوزاند. روزی 15 میلیون پول داشت و با تنها پسرش در نعمت آباد خانه اجاره می کرد اما وقتی مریض شد تمام 15 میلیونش را از دست داد. وقتی پول تمام می شود به خانه بچه ها می رود. این داستان بسیاری از آنهاست. پشت سر گذاشتن و حالا حکایت غم انگیز پیرمردی که در گلخانه ای در میدان شوش تهران زندگی می کند. جایی که به ته دنیا نیز معروف است. مسئولان گلخانه می گویند تعداد سالمندان در خانه هایشان در زمان شیوع این بیماری چند برابر شده است و مراقبت از سالمندان کار آسانی نیست. اما با این وضعیت اکنون نیمی از سالن های این مرکز مختص افراد بی خانمان است.
حمال گریه می کند و از ما می خواهد که به او کمک کنیم تا برای خودش خانه ای اجاره کند. پوستش سفید است و وقتی گریه میکند صورتش قرمز میشود: «من و ساکیم را بیرون انداختند. سال گذشته هم همینطور بود. کل پول ما 15 میلیون دلار بود. من هنوز وسایلم را زیر پله های خانه دارم. وقتی بی خانمان بودم، پنج ماه در خوابگاه زندگی کردم. من شبی 150 هزار تومان می دادم، بعد پولم تمام شد. مدتی نوه هایم را نگه داشت، بعد مرا اینجا پیدا کرد. خدایا از اینجا نجاتم بده اینجا سرد است. من چیزی ندارم. دوست دارم در خانه باشم. داشتن یک اتاق کوچک کافی است. همه کارها را خودم انجام می دهم. خداوند! مرا به خانه ببر تا جان کسی که دوستش داری. من الان از پسرم خبر ندارم در گلخانه دیگری است. بچه هایی که من و ساکیم را بیرون انداختند و گفتند برو ناراحتمان کن چه فایده ای دارد؟ سرما سوزان است و حامل در این گوشه سرد دنیا فقط خانه ای کوچک می خواهد.
“صبر کن تا برگردیم اینجا. میریم عروسی و زود برمی گردیم و می بریم خونه.” چند ساعت صبر کن زود برمی گردیم. نیامدند «اما نه خودش آمد و نه بچه های دیگر، زن هر روز به آنها نزدیک می شد، زن آنقدر گریه می کرد که همه مسئولان گلخانه را افسرده می کرد.
فاطمه 70 ساله است اما خیلی جوانتر از سنش به نظر می رسد. به قول خودش چون بچه نداشت قیافه اش اینجوریه. او این را می گوید و فکر می کند: «من یک سال است که در یک اتاق خواب اینجا زندگی می کنم. رمنشاهیام. شوهرم به من داد، آمدم تهران ولی بچه نداشتم. من 20 سال با شوهرم زندگی کردم تا اینکه او ازدواج کرد و از من جدا شد. بعد از جدایی در یک شرکت داروسازی کار پیدا کردم. شش سال آنجا به عنوان هم اتاقی کار کردم. دو سال بعد به بیمارستان خدماتی رفتم. سپس با 10 سال سابقه بازنشسته شدم. دیگر نمی توانستم برای خودم خانه اجاره کنم. من به یک مدرسه شبانه روزی دانش آموزی رفتم. ولیا نزدیک میدان عصر بود. وقتی پول برداشت شد، توانستم 15 میلیون پول جمع کنم. من هم با حقوقم زندگی کردم. متذکر شد که مالک حقوق بازنشستگی به مالک پرداخت نمی کند و ساختمان پلمپ شده است. من همان 15 میلیون دلار را از دست دادم. دیگر پولی برای اجاره خانه نداشتم. چون 10 سال کار کرده ام حقوقم یک میلیون و 200 هزار تومان است. اگر 15 میلیونم را برگردانم می توانم بخشی از حقوقم را اجاره کنم. ولی اگه الان 800 تومن اجاره کنم چطور با 400 هزار تومان زندگی کنم؟ “به نظر شما من می توانم با 400000 تومان زندگی کنم؟”
از شما می پرسم فکر می کنید 15 میلیون کرسی می گیرید؟ “من دوباره می روم سر کار. پاهایم درد می کند، اما باید بروم سر کار. حداقل من اینطوری به نفع خودم و جامعه هستم. من باید کار کنم. من اینجا می خورم و می خوابم و این مرا آزار می دهد.»
به فاطمه نگاه می کنم که چگونه در هفتاد سالگی با درد شدید زانو و کمردرد آینده را در سر می پروراند و می خواهد برای خود و جامعه مفید باشد. من به او نگاه می کنم، زیرا کل این دنیای بزرگ 15 میلیون نفر است و او آرزو دارد آن را پس بگیرد. من هم از شما می پرسم آیا ترجیح می دهید خانه خود را داشته باشید؟ او می گوید: «من از یک اتاق راضی هستم. من هم از این راضی هستم. خیلی خوبه ولی با مرکز شهر خیلی فاصله داره.
غازیه 60 سال، شش یا هفت سال است که بی خانمان بوده و از خانواده ای به خانواده دیگر نقل مکان کرده تا سرانجام شوش را ترک کرده است. شوهرش 30 سال است که مرده و چیزی از او باقی نگذاشته است. زمانی که تاج مرده پیدا شد، از خانواده و بچههای ساکن بروج عذرخواهی کرد: «بعد از کرونا شغلم را از دست دادم، پرستار بودم، این روزها هیچکس پرستار جدید نمیخواهد و با همان پرستار قدیمی میسازد. بعد از کرونا دست از کار کشیدم “بعضی وقت ها میرم خونه خانواده ام میگن نمیتونم!”
چند پسر در بروج زندگی می کنند. گفتند: تاج، ای که ساکتی، بیا! خوب راست می گویند، بچه هستند، می ترسند. زمانی که در بروج بودم تحت پوشش کمیته امداد بودم اما قطع شد. الان پنج شش سال است که بی خانمان هستم. من همیشه خانه این خانواده و آن خانواده بوده ام. از اول هم نه پولی داشتم و نه پس انداز. هر کاری که در این سال ها انجام داده ام به پسر وابسته ام داده ام. شاگرد راننده است. این به من نمی گوید که من مادر هستم یا نه؟ “به من نمی رسد.”
سپیده علیزاده، مدیرعامل موسسه کاهش آسیب نور که مرکز جامع آسیب های زنان را اداره می کند، گفت: با شورای شهر تهران تماس بگیرید و به عنوان بی خانمان ساماندهی کنید. معمولاً سازمانهای بهزیستی به کودکان و سالمندان کمک میکنند و کودکان را باید در آسایشگاهها و سالمندان را در خانههای سالمندان قرار داد، اما داستان کرونا این روند را مختل میکند و این زنان تمایل دارند به گلخانهها بروند. بزرگترین گلخانه تهران مرکز ماست که در میدان شوش قرار دارد. بنابراین تعداد زیادی از خانم های مسن به ما مراجعه می کنند و ما باید آنها را بپذیریم. اما اینجا خدمات مناسب یک سالمند را دریافت نمی کنند و شأن آنها در این فضا حفظ نمی شود. با این حال، هر کدام نیازهای خاصی دارند که ما سعی می کنیم تا حد امکان آنها را برآورده کنیم. برای یکی باید عصا بگیریم، برای دیگری توالت، اما واقعیت این است که گلخانه ها خانه سالمندان نیستند و دردناک تر از آن اینکه گلخانه ها بیمارستان یا مرکز بهداشت روان نیستند، بلکه این همه آدم را به اینجا می آورند. . بسیاری از این افراد دیگر قادر به کار نیستند و نمی توانند مخارج زندگی خود را تامین کنند و گاه مشکلات حقوقی جدی دارند. مثلاً یک سالمند خانه داشت، به بچه هایش اعتماد کرد و خانه را برداشتند و او را بی خواب و بی خانه رها کردند».
به گفته وی بسیاری از سالمندان مشکلات جدی درمانی دارند و نمی توان در این مراکز به درستی از آنها مراقبت کرد و باید با کمک اورژانس مشکلات درمانی را برطرف کنند. با این حال، این مرکز یک سرپناه عالی برای سالمندانی است که در عقب مانده اند.
از سنین بالا شروع می شوند. چیزی که آنها می خواهند یک سرپناه مناسب است. در هسته حرفه آنها، تنها رویای آنها نشستن در اتاقی برای خود است.
انتهای پیام/