تاریخچه شهر مونترال
تاریخچه شهر مونترال، یکی از پویاترین و چندفرهنگی ترین شهرهای کانادا، در دل خود داستان های پرفراز و نشیبی از سکونت بومیان، استعمار اروپاییان، نبردهای سرنوشت ساز و شکوفایی مدرن را جای داده است. از دهکده های باستانی تا کلان شهری که امروز می بینیم، مونترال همواره پلی میان گذشته و آینده، و تلاقی گاهی از فرهنگ ها و زبان ها بوده است. در طول هزاران سال، این جزیره محل زندگی اقوامی بود که ردپایشان در این خاک باقی مانده، تا اینکه اروپاییان قدم در این سرزمین نهادند و مسیر تاریخ مونترال را برای همیشه دگرگون ساختند.

مونترال، شهری که در جزیره ای به همین نام در رودخانه سنت لارنس آرمیده است، نه تنها به دلیل موقعیت استراتژیکش، بلکه به خاطر هویت دو زبانه اش و نقش مهمی که در تاریخ کانادا ایفا کرده، جایگاهی منحصر به فرد دارد. این شهر از یک مأموریت مذهبی کوچک فرانسوی به نام ویل ماری، به مرکزی پررونق برای تجارت خز، پایتختی مستعمراتی، قطب صنعتی و نهایتاً به یک کلان شهر مدرن تبدیل شده است. این مسیر پرماجرا، مونترال را به شهری با لایه های عمیق تاریخی و فرهنگی تبدیل کرده است که هر گوشه آن داستانی برای روایت دارد.
دوران پیش از ورود اروپاییان و اولین تماس ها (تا ۱۵۳۵)
پیش از آنکه اروپاییان قدم به قاره آمریکا بگذارند، سرزمینی که اکنون به نام مونترال می شناسیم، برای هزاران سال خانه اقوام بومی بود. این منطقه سرسبز و حاصلخیز، با دسترسی به رودخانه سنت لارنس و منابع غنی طبیعی، مکانی ایده آل برای زندگی بود و شواهدی از سکونت انسان در جزیره مونترال تا حدود 8000 سال پیش از میلاد مسیح به دست آمده است. قدیمی ترین دست ساخته ای که در محدوده کنونی شهر مونترال یافت شده، قدمتی در حدود 4000 سال دارد و نشان از تمدن های دیرینه در این سرزمین دارد.
سکونتگاه های بومی اولیه
در حدود 1000 سال پس از میلاد، اقوام بومی در اطراف دریاچه های بزرگ، از جمله جزیره مونترال، به کشت ذرت روی آوردند و سبک زندگی عشایری خود را به سکونتگاه های دائمی تر تغییر دادند. آنها در امتداد رودخانه سنت لارنس، جایی که ماهیگیری و شکار در جنگل های اطراف منابع غذایی فراوانی را فراهم می کرد، سکنی گزیدند. این مردمان با برپایی دهکده های مستحکم و سازمان یافته، جوامعی را شکل دادند که ساختار اجتماعی و اقتصادی خاص خود را داشتند. زندگی آن ها با طبیعت گره خورده بود و احترام عمیقی به سرزمین و منابع آن قائل بودند.
دهکده هوچلاگا و ایروکوئی های سنت لارنس
یکی از مهم ترین سکونتگاه های بومی در جزیره مونترال، دهکده هوچلاگا بود. این دهکده توسط قوم ایروکوئی های سنت لارنس اداره می شد. این مردم، که به زبان لورنشی صحبت می کردند و با سایر اقوام ایروکوئی زبان متفاوت بودند، در دهکده ای با خانه های بلند و ساختار دفاعی پیچیده زندگی می کردند. آنها کشاورزانی ماهر بودند و ذرت، کدو تنبل و لوبیا کشت می کردند. زندگی اجتماعی شان بر پایه خانواده های بزرگ و ساختارهای قبیله ای استوار بود و اقتصادشان بر اساس کشاورزی، شکار و مبادله با قبایل همسایه شکل گرفته بود. داستان های زندگی و فرهنگ غنی این مردم، گواهی بر عمق تاریخی این سرزمین است.
ژاک کارتیه و اولین برخورد (۱۵۳۵)
در سال 1535، دریانورد و کاشف فرانسوی، ژاک کارتیه، در جستجوی راهی به آسیا، به رودخانه سنت لارنس رسید و اولین اروپایی بود که با دهکده هوچلاگا و مردمان ایروکوئی های سنت لارنس برخورد کرد. او با استقبال گرم بومیان مواجه شد و توصیفاتش از این دهکده، اطلاعات ارزشمندی درباره زندگی این مردم پیش از ورود گسترده اروپاییان ارائه می دهد. کارتیه کوهی را در نزدیکی دهکده مشاهده کرد و آن را «مونت رویال» (کوه شاهانه) نامید که بعدها نام شهر مونترال از همین نام گرفته شد. او کلماتی از زبان مردم بومی را ثبت کرد که امروز به ما در درک زبان فراموش شده لورنشی کمک می کند.
راز ناپدید شدن
پس از بازدید ژاک کارتیه در سال 1535، و زمانی که ساموئل دو شامپلن در اوایل قرن هفدهم به منطقه بازگشت، دهکده هوچلاگا و اثری از ایروکوئی های سنت لارنس دیگر وجود نداشت. ناپدید شدن این قوم، یکی از اسرار بزرگ تاریخ کانادا است. نظریه های مختلفی برای این پدیده مطرح شده است؛ برخی معتقدند که آنها به دلیل بیماری های واگیردار اروپایی که مصونیت در برابر آنها را نداشتند، از بین رفتند. برخی دیگر به مهاجرت این قبایل به مناطق دیگر یا درگیری های قبیله ای با اقوام دیگر مانند موهاک اشاره می کنند که منجر به نابودی یا جذب آنها شده است. این فقدان، جای خالی بزرگی در تاریخ مونترال بر جای گذاشته و بر پیچیدگی گذشته این سرزمین می افزاید.
عصر استعمار فرانسه: تأسیس ویل ماری و توسعه اولیه (۱۶۰۸-۱۷۶۰)
دوران استعمار فرانسه فصلی جدید در تاریخ مونترال گشود. پس از تلاش های اولیه ناموفق، سرانجام در قرن هفدهم، فرانسوی ها موفق به ایجاد یک سکونتگاه دائمی در این جزیره شدند که بعدها به یکی از مهم ترین مراکز «فرانسه جدید» تبدیل گشت.
تلاش های اولیه و تأسیس پایدار
ساموئل دو شامپلن، کاشف و بنیانگذار کبک، نقش کلیدی در شناسایی اهمیت استراتژیک جزیره مونترال داشت. او به پتانسیل این منطقه به عنوان یک مرکز تجاری و مذهبی پی برد. سرانجام در ۱۷ مه ۱۶۴۲، مأموریتی مذهبی به نام Société Notre-Dame de Montréal، به رهبری پل شومده دو مه زونو و ژان مانس، سکونتگاهی به نام «ویل ماری» (Ville-Marie) را تأسیس کرد. هدف اصلی از این تأسیس، ایجاد یک جامعه مسیحی آرمانی و تبدیل بومیان به مسیحیت بود.
شخصیت های برجسته ای در شکل گیری ویل ماری نقش داشتند:
- پل شومده دو مه زونو: او به عنوان اولین فرماندار ویل ماری، شهر را در برابر حملات ایروکوئی ها با شجاعت رهبری کرد و بنیان های دفاعی شهر را بنا نهاد.
- ژان مانس: او در سال ۱۶۴۴ اولین بیمارستان آمریکای شمالی در شمال مکزیک، به نام «هتل-دیو» (Hôtel-Dieu) را تأسیس کرد. این بیمارستان نقشی حیاتی در مراقبت از مهاجران و بومیان ایفا کرد.
- مارگریت بورژوا: او در سال ۱۶۵۳ به ویل ماری آمد و اولین مدرسه را تأسیس کرد. او همچنین جماعت «کنگره نوتردام» (Congrégation de Notre-Dame) را پایه گذاری کرد که عمدتاً به آموزش اختصاص داشت.
این افراد با فداکاری و پشتکار خود، سنگ بنای جامعه ای جدید را در دل این سرزمین وحشی نهادند و تاریخ مونترال را برای همیشه تغییر دادند.
چالش ها و دفاع
سال های اولیه تأسیس ویل ماری با چالش های بسیاری همراه بود. مهم ترین تهدید، درگیری های مداوم با قبایل ایروکوئی (Iroquois Wars) بود. این حملات بقای شهر را به خطر انداخت و بسیاری از ساکنان را به کام مرگ کشاند. برای مقابله با این تهدیدها، شهر با استحکاماتی مانند دیوارهای دفاعی در سال ۱۷۳۷ تقویت شد.
نقطه عطفی در این درگیری ها، پیمان صلح بزرگ مونترال (Great Peace of Montreal) در سال ۱۷۰۱ بود. در این کنفرانس تاریخی، نمایندگان فرانسوی و سی ونُه قبیله بومی گرد هم آمدند و توافق نامه صلحی را امضا کردند که به جنگ های ایروکوئی پایان داد. این پیمان نه تنها ثبات را به منطقه بازگرداند، بلکه به مونترال و زمین های اطراف آن اجازه داد تا بدون ترس از حملات مداوم ایروکوئی ها به توسعه خود ادامه دهند. این صلح، زمینه ساز رشد اقتصادی و جمعیتی شهر در دهه های بعدی شد و نقشی حیاتی در امنیت و شکوفایی آن ایفا کرد.
اقتصاد و جامعه در فرانسه جدید
مونترال به سرعت به یک مرکز مهم برای تجارت خز تبدیل شد و به عنوان دروازه ای به سرزمین های داخلی کانادا شناخته می شد. شکارچیان و بازرگانان خز از این شهر به عنوان پایگاهی برای سفرهای خود به مناطق دوردست استفاده می کردند و خزهای باارزش را به اروپا صادر می کردند. این تجارت، موتور محرکه اقتصاد ویل ماری بود و ثروت قابل توجهی را به شهر سرازیر می کرد.
ساختار جمعیتی شهر در این دوره عمدتاً از مهاجران فرانسوی، سربازان و زنانی تشکیل شده بود که با عنوان «دختران پادشاه» (Filles du Roi) به منظور افزایش جمعیت و ازدواج به فرانسه جدید فرستاده می شدند. اقتصاد شهر علاوه بر تجارت خز، بر کشاورزی اولیه و واردات کالاهای اساسی از فرانسه نیز استوار بود. با این حال، تجارت غیرقانونی خز و رقابت های تجاری نیز بخشی جدایی ناپذیر از این دوره بود و اغلب منجر به تنش هایی می شد. مونترال با وجود همه اینها، به تدریج به قطبی اقتصادی و اجتماعی در فرانسه جدید تبدیل شد.
طراحی و معماری شهری
معماری و طراحی شهری مونترال در دوران استعمار فرانسه، بازتابی از سبک های رایج در فرانسه بود. مهندسان و معماران فرانسوی با الهام از شهرهای زادگاهشان، برنامه ریزی شهری شطرنجی را برای ویل ماری در سال ۱۶۷۱ به تصویب رساندند. این طرح، خیابان ها را به صورت شبکه ای منظم تقسیم بندی می کرد که هنوز هم در بخش های قدیمی شهر قابل مشاهده است.
در ابتدا، به دلیل فراوانی چوب، بیشتر ساختمان ها از این ماده ساخته می شدند، اما پس از فرمان پادشاه لویی چهاردهم در سال ۱۶۶۴ و ورود مهندسان سلطنتی، ساخت و ساز با سنگ رواج یافت. ساختمان هایی مانند کلیسای جامع سنت سولپیس (Old Sulpician Seminary) که در سال ۱۶۸۴ تکمیل شد، قدیمی ترین بنای بازمانده در مونترال و خانه ای برای قدیمی ترین باغ های آمریکای شمالی است. این ساختمان ها با سقف های شیب دار و مصالح سنگی خود، نه تنها زیبایی خاصی به شهر می بخشیدند، بلکه در برابر آتش سوزی نیز مقاوم تر بودند. معماری این دوره، میراثی گرانبها از دوران فرانسه جدید است که هنوز هم در محله قدیمی مونترال (Old Montreal) خودنمایی می کند و بازدیدکنندگان را به سفری در زمان می برد.
نقش مونترال در جنگ هفت ساله (Seven Years’ War)
جنگ هفت ساله (۱۷۵۶-۱۷۶۳)، نبردی جهانی میان قدرت های اروپایی، تأثیر عمیقی بر سرنوشت مونترال گذاشت. در آمریکای شمالی، این جنگ به «جنگ فرانسوی و هندی» شهرت یافت و مونترال به دلیل موقعیت استراتژیکش، به ستاد نظامی عملیات فرانسه در این قاره تبدیل شد. این شهر به پایگاهی مهم برای نیروهای فرانسوی و متحدان بومی شان تبدیل گشت و حجم قابل توجهی از سربازان و تدارکات نظامی را در خود جای داد. از دیوارهای مستحکم شهر برای دفاع و برنامه ریزی حملات استفاده می شد و اهمیت نظامی آن در این دوره به اوج خود رسید.
اما پس از سقوط شهر کبک در سال ۱۷۵۹، سرنوشت مونترال نیز رقم خورد. در سپتامبر ۱۷۶۰، ارتش بریتانیا تحت فرماندهی جفری آمهرست، مونترال را محاصره کرد. با وجود مقاومت اولیه، نیروهای فرانسوی به دلیل کمبود تدارکات و حمایت، مجبور به تسلیم شدند. این رویداد، پایان بیش از ۱۵۰ سال استعمار فرانسه در مونترال و آغاز دوره جدیدی از حاکمیت بریتانیا بود. تسلیم مونترال نمادی از شکست فرانسه در آمریکای شمالی و تغییر نقشه قدرت در منطقه شد.
حاکمیت بریتانیا و رشد صنعتی (۱۷۶۰-۱۹۱۴)
با سقوط مونترال در سال ۱۷۶۰ و امضای معاهده پاریس در ۱۷۶۳، دوران جدیدی برای این شهر آغاز شد؛ دورانی که تحت حاکمیت بریتانیا، مونترال تغییرات اساسی را تجربه کرد و به یک قطب صنعتی و اقتصادی در آمریکای شمالی تبدیل گشت.
تغییرات پس از معاهده پاریس (۱۷۶۳)
معاهده پاریس در سال ۱۷۶۳، به طور رسمی حاکمیت کانادا و تمامی متعلقات آن را از فرانسه به بریتانیا منتقل کرد. این تغییر حاکمیت، با مهاجرت گسترده انگلیسی زبانان به مونترال همراه بود. دیگر محدودیت های مذهبی برای مهاجرت وجود نداشت و پروتستان ها از بریتانیا و مستعمرات آمریکایی به این شهر سرازیر شدند. به تدریج، زبان انگلیسی در محافل تجاری و اقتصادی شهر رواج یافت و مونترال، که پیش از این کاملاً فرانسوی زبان بود، به شهری با دو فرهنگ و دو زبان تبدیل شد.
در سال ۱۷۷۵، شهر برای مدت کوتاهی توسط نیروهای انقلابی آمریکا اشغال شد، اما آنها نتوانستند کنترل شهر را حفظ کنند. این رویداد، همراه با مهاجرت هزاران نفر از وفاداران (Loyalists) انگلیسی زبان از مستعمرات آمریکا به کانادا پس از انقلاب، ترکیب جمعیتی مونترال را بیش از پیش تغییر داد و به رشد جامعه انگلیسی زبان کمک شایانی کرد. در سال ۱۷۹۲، اولین کلیسای پروتستان در مونترال تأسیس شد که نشانه ای از افزایش نفوذ فرهنگی و مذهبی بریتانیا بود.
نقش مهاجران اسکاتلندی
مهاجران اسکاتلندی نقش بی بدیلی در توسعه اقتصادی و اجتماعی مونترال ایفا کردند. آنها بنیانگذار بسیاری از صنایع و مؤسسات بزرگ شهر بودند که میراثشان تا به امروز باقی مانده است. این مهاجران فعال، در زمینه های مختلفی تأثیرگذار بودند:
- تأثیر بر اقتصاد و صنعت: اسکاتلندی ها در تأسیس و مدیریت شرکت های بزرگی مانند بانک مونترال و Redpath Sugar نقش داشتند. آنها همچنین در ساخت اولین پل مونترال بر روی رودخانه سنت لارنس و توسعه هر دو خط آهن ملی کانادا مشارکت فعال داشتند.
- تأسیس نهادهای مهم: این جامعه سخاوتمند، بسیاری از مؤسسات آموزشی و بهداشتی مهم مونترال را بنیان نهادند و بودجه آنها را تأمین کردند، از جمله دانشگاه مک گیل، انجمن ادبی و تاریخی کبک، دبیرستان مونترال و بیمارستان رویال ویکتوریا.
تلاش های این مهاجران، مونترال را به مرکزی پررونق برای تجارت و صنعت تبدیل کرد و زیربنای رشد و شکوفایی آینده شهر را بنا نهاد.
مونترال به عنوان پایتخت (۱۸۴۴-۱۸۴۹)
در اواسط قرن نوزدهم، مونترال برای مدت کوتاهی به عنوان پایتخت استان متحده کانادا (Province of United Canada) برگزیده شد. این دوره، از سال ۱۸۴۴ تا ۱۸۴۹، نقطه عطفی در تاریخ سیاسی شهر محسوب می شود و به اهمیت و جایگاه آن در مستعمره بریتانیا می افزود. با این حال، دوران پایتخت بودن مونترال با ناآرامی ها و تنش های سیاسی همراه بود.
یکی از مهم ترین رویدادهای این دوره، شورش های «توری ها» و آتش سوزی ساختمان پارلمان در سال ۱۸۴۹ بود. این شورش ها در اعتراض به لایحه ای رخ داد که به قربانیان شورش های ۱۸۳۷-۱۸۳۸ غرامت می پرداخت و توسط دولت بریتانیا به عنوان توهین به وفاداران تلقی می شد. پس از این اتفاقات، دولت تصمیم گرفت پایتخت را به تورنتو منتقل کند و بدین ترتیب، مونترال جایگاه سیاسی خود را از دست داد. اما این وقایع، تأثیری پایدار بر هویت سیاسی و اجتماعی شهر گذاشت و نشان داد که مونترال در آن زمان، قلب تپنده تحولات سیاسی مستعمره بود.
دوران صنعتی سازی
نیمه دوم قرن نوزدهم، دوران طلایی صنعتی سازی برای مونترال بود. این شهر با دسترسی به بازارهای قاره ای و ارتباطات قوی با بریتانیا و فرانسه، به سرعت به قطب صنعتی آمریکای شمالی تبدیل شد. مهم ترین عامل در این تحول، حفر کانال لاشین (Lachine Canal) بود. این کانال امکان عبور کشتی ها را از آبشارهای غیرقابل کشتیرانی لاشین فراهم کرد و بندر مونترال را مستقیماً به دریاچه های بزرگ متصل ساخت. این اتفاق، فرصت های بی نظیری برای تجارت و تولید به ارمغان آورد.
با رشد کارخانه ها در امتداد کانال لاشین، نیاز به نیروی کار افزایش یافت و همین امر منجر به مهاجرت گسترده کارگران، از جمله فرانسوی-کانادایی ها از مناطق روستایی و مهاجران ایرلندی شد. محله های کارگری مانند «پوانت-سنت-شارل» و «گریفین تاون» شکل گرفتند و گروه های زبانی انگلیسی و فرانسوی تقریباً به اندازه هم درآمدند. ظهور راه آهن نیز نقش مهمی در تبدیل مونترال به مرکز اقتصادی کانادا ایفا کرد. در سال ۱۸۶۰، مونترال بزرگ ترین شهر در آمریکای شمالی بریتانیا و بدون رقیب، مرکز اقتصادی و فرهنگی کانادا بود. خیابان سنت ژاک به مهم ترین مرکز اقتصادی کانادا تبدیل شد و دفتر مرکزی راه آهن کانادا و بانک سلطنتی کانادا نیز در این شهر قرار گرفتند.
مونترال در اواخر قرن نوزدهم، با حفر کانال لاشین و توسعه راه آهن، از یک بندر استعماری به قلب تپنده صنعتی کانادا بدل شد و مهاجران بسیاری را به سوی خود کشید که هر یک سهمی در شکل گیری هویت پویای این شهر داشتند.
چالش های اجتماعی و بهداشت عمومی
با وجود رشد صنعتی چشمگیر، مونترال در اواخر قرن نوزدهم با چالش های جدی اجتماعی و بهداشتی روبرو بود. افزایش سریع جمعیت، به ویژه در میان طبقه کارگر مهاجر، منجر به تراکم بالا در محله های فقیرنشین و شرایط نامناسب بهداشتی شد. بر اساس گزارش ها، مونترال در اوایل قرن بیستم، یکی از بالاترین نرخ های مرگ و میر نوزادان را در جهان داشت، که دو برابر نیویورک و حتی از لندن بیشتر بود.
آب آشامیدنی ناسالم، شیر غیرپاستوریزه و عدم رعایت بهداشت عمومی در محلات پرجمعیت، شیوع بیماری های عفونی را تسهیل می کرد. مقاومت در برابر واکسیناسیون نیز به این مشکلات دامن می زد. این شرایط نشان دهنده تضاد عمیق میان شکوه صنعتی شهر و وضعیت نامطلوب زندگی بخش بزرگی از مردم بود. این چالش ها، نیاز مبرم به اصلاحات در زیرساخت های شهری و سیستم بهداشتی را برجسته می کرد که به تدریج در قرن بیستم مورد توجه قرار گرفت.
مونترال در قرن بیستم: جنگ ها، بحران ها و شکوفایی مدرن (۱۹۱۴-۱۹۷۰)
قرن بیستم، مونترال را از میدان نبردهای جهانی و بحران های اقتصادی به سوی شکوفایی و مدرنیته سوق داد. این دوره، با تحولات عمیق سیاسی، اجتماعی و فرهنگی همراه بود.
جنگ جهانی اول و دوران ممنوعیت الکل
با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴، مونترال نیز مانند سایر شهرهای کانادا درگیر این نبرد شد. در حالی که بسیاری از اهالی مونترال داوطلبانه به ارتش پیوستند، اما بخش زیادی از فرانسوی زبانان کبک با سربازگیری اجباری (Conscription Crisis) مخالف بودند. این مخالفت ها در سال های پایانی جنگ به اوج خود رسید و تنش های عمیقی را در جامعه ایجاد کرد.
پس از جنگ، و با آغاز دوره ممنوعیت الکل در ایالات متحده، مونترال به مقصدی جذاب برای آمریکایی ها تبدیل شد. این شهر به دلیل آزادی های بیشتر در زمینه نوشیدنی های الکلی، قمار و زندگی شبانه، شهرت خاصی یافت و به آن لقب «شهر گناه» (Sin City) داده شد. این شرایط، اگرچه از نظر اخلاقی محل بحث بود، اما به رونق اقتصادی شهر کمک کرد و آن را به یکی از مراکز تفریحی مهم در آمریکای شمالی تبدیل نمود. جمعیت شهر در این دوره به سرعت رشد کرد و از ۶۱۸,۰۰۰ نفر در سال ۱۹۲۱ به ۹۰۳,۰۰۰ نفر در سال ۱۹۴۱ رسید.
بحران بزرگ اقتصادی (Great Depression)
بحران بزرگ اقتصادی (Great Depression) در دهه ۱۹۳۰، ضربه سختی به اقتصاد مونترال و کل کانادا وارد کرد. نرخ بیکاری به شدت افزایش یافت و بسیاری از خانواده ها با مشکلات معیشتی جدی روبرو شدند. این دوره، تأثیر عمیقی بر زندگی روزمره مردم گذاشت و زنان خانه دار نقشی حیاتی در مدیریت بحران های اقتصادی خانواده ایفا کردند.
آنها با استفاده از تجربیات گذشته و خلاقیت های خود، با کمبود منابع مقابله می کردند. غذاهای ارزان قیمت مانند سوپ، لوبیا و نودل به رژیم غذایی اصلی تبدیل شد. لباس ها وصله می شدند و مبلمان جدید به تعویق می افتاد. بسیاری از زنان علاوه بر وظایف خانه داری، خارج از خانه نیز کار می کردند یا از طریق کارهایی مانند لباسشویی و خیاطی، به درآمد خانواده کمک می کردند. این دوران، نمونه ای از تاب آوری و همبستگی اجتماعی در برابر مشکلات اقتصادی بود. با این حال، بحران اقتصادی به تدریج در اواسط دهه ۱۹۳۰ رو به بهبود گذاشت و ساخت آسمان خراش های جدید، چهره مونترال را دگرگون کرد و نمادی از آغاز دوران جدیدی از رشد و توسعه شد.
جنگ جهانی دوم و ریکاوری
با اعلام جنگ کانادا علیه آلمان در سپتامبر ۱۹۳۹، مونترال نیز وارد فاز جدیدی شد. جنگ جهانی دوم، با نیاز به تولیدات صنعتی و نظامی، به رونق اقتصادی مجدد شهر دامن زد و آخرین بقایای بحران بزرگ اقتصادی را از بین برد. کارخانه ها دوباره فعال شدند و فرصت های شغلی فراوانی ایجاد گشت. مونترال در این دوره نقشی حیاتی در تحقیقات علمی ایفا کرد، از جمله در تحقیقات هسته ای که در آزمایشگاه مونترال شورای ملی تحقیقات کانادا انجام شد.
علیرغم این رونق، مسئله سربازگیری اجباری بار دیگر تنش هایی را در جامعه ایجاد کرد. شهردار وقت مونترال، کامیلیون هود، با سربازگیری اجباری مخالفت کرد و از مردم مونترال خواست تا ثبت نام در طرح دولت فدرال را نادیده بگیرند. این اقدام به دستگیری و زندانی شدن او به مدت چهار سال انجامید. با این حال، با گسترش جنگ و نیاز مبرم به نیروی نظامی، دولت در سال ۱۹۴۴ سربازگیری اجباری را به اجرا گذاشت. پس از پایان جنگ در سال ۱۹۴۵، مردم مونترال با شور و هیجان پیروزی را جشن گرفتند و شهر به سوی دوران بازسازی و توسعه پیش رفت.
انقلاب آرام (Quiet Revolution)
دهه ۱۹۶۰ میلادی نقطه عطفی در تاریخ کبک و مونترال بود که به «انقلاب آرام» (Quiet Revolution) شهرت یافت. این دوره با تغییرات گسترده سیاسی، اجتماعی و فرهنگی همراه بود که به فرانسوی زبانان کبک قدرت و نفوذ بیشتری در اقتصاد و سیاست بخشید. دولت لیبرال جدید ژان لساژ، اصلاحاتی را آغاز کرد که به مدرنیزه شدن کبک و کاهش نفوذ کلیسا منجر شد.
مونترال به مرکز فرهنگ فرانسوی در آمریکای شمالی تبدیل شد و زیرساخت های شهری آن نیز به سرعت مدرنیزه گشت. یکی از مهم ترین پروژه های این دوره، ساخت متروی مونترال بود که در سال ۱۹۶۶ به بهره برداری رسید و حمل و نقل شهری را متحول کرد. همچنین، این شهر میزبان دو رویداد بزرگ بین المللی بود که جایگاه آن را در جهان تثبیت کرد:
- اکسپو ۶۷ (Expo 67): نمایشگاه جهانی سال ۱۹۶۷ که با نوآوری های معماری مانند «هابیتات ۶۷» همراه بود، میلیون ها بازدیدکننده را به مونترال جذب کرد و وجهه ای بین المللی به شهر بخشید.
- بازی های المپیک تابستانی ۱۹۷۶: مونترال افتخار میزبانی اولین المپیک در کانادا را داشت. این رویداد، کبک و کانادا را به جهانیان معرفی کرد و باعث سرمایه گذاری عظیمی در زیرساخت ها، از جمله استادیوم المپیک مونترال، شد، هرچند با بدهی های هنگفتی برای شهر همراه بود.
این دوره، مونترال را به یک کلان شهر مدرن و پویا با هویت فرهنگی قوی تبدیل کرد.
جنبش استقلال کبک و تحولات معاصر (۱۹۷۰ تا امروز)
دهه های پایانی قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم، مونترال را وارد فصلی دیگر از تاریخ خود کرد؛ فصلی که با تنش های سیاسی ناشی از جنبش استقلال طلبی کبک و در نهایت، ریکاوری و توسعه شهری همراه بود.
خیزش جنبش استقلال طلبی
در اواخر دهه ۱۹۶۰، جنبش استقلال طلبی در کبک به اوج خود رسید. گروه های رادیکالی مانند «جبهه آزادی بخش کبک» (Front de libération du Québec – FLQ) فعالیت های تروریستی را آغاز کردند. بحران اکتبر ۱۹۷۰ یکی از تاریک ترین نقاط این دوره بود که با ربودن و قتل پیر لاپورت، وزیر کابینه کبک، و ربودن جیمز کراس، دیپلمات بریتانیایی، همراه شد. در پاسخ به این وقایع، نخست وزیر وقت کانادا، پیر ترودو، ارتش را به مونترال اعزام کرد و قانون وضعیت جنگی را به اجرا گذاشت که به پلیس اختیارات بی سابقه ای می داد.
مسئله حاکمیت کبک از طریق صندوق رأی نیز دنبال شد. حزب کبک (Parti Québécois) دو رفراندوم استقلال در سال های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۵ برگزار کرد. نتایج هر دو رفراندوم نشان داد که اکثریت مردم کبک به ماندن در کانادا رأی دادند، اما این روند، تأثیرات عمیق اجتماعی و اقتصادی بر شهر گذاشت. لایحه ۱۰۱ (Bill 101) در سال ۱۹۷۷ تصویب شد که زبان فرانسه را به تنها زبان رسمی کبک در تمامی سطوح دولتی، تجاری و فرهنگی تبدیل کرد. این قانون با هدف حفاظت از زبان و فرهنگ فرانسوی در کبک، به تصویب رسید، اما منجر به مهاجرت تعداد قابل توجهی از کسب وکارها و انگلیسی زبانان از مونترال به سایر استان ها شد.
تأثیرات اقتصادی و اجتماعی
پس از بحران اکتبر و تصویب لایحه ۱۰۱، مونترال شاهد دوره ای از عدم اطمینان اقتصادی و اجتماعی بود. بسیاری از شرکت های بزرگ، دفاتر مرکزی خود را به شهرهای انگلیسی زبان مانند تورنتو و کلگری منتقل کردند و جمعیت قابل توجهی از انگلیسی زبانان نیز شهر را ترک کردند. این مهاجرت، به ویژه در میان جامعه کسب وکار، تأثیرات نامطلوبی بر اقتصاد شهر گذاشت و نرخ رشد اقتصادی مونترال را در دهه های ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ کندتر از سایر شهرهای بزرگ کانادا کرد.
این دوره، همچنین شاهد تغییراتی در پویایی اجتماعی شهر بود. فرانسوی زبانان نقش پررنگ تری در اقتصاد و فرهنگ شهر پیدا کردند و هویت فرانسوی زبان مونترال بیش از پیش تقویت شد. اما این تحولات، چالش های جدیدی را در زمینه همزیستی فرهنگی و زبانی ایجاد کرد. با این حال، مونترال همچنان به عنوان یکی از مهم ترین مراکز فرهنگی و دانشگاهی آمریکای شمالی باقی ماند و توانست به تدریج خود را از این چالش ها ریکاوری کند.
ریکاوری و توسعه قرن بیست و یکم
از اواخر دهه ۱۹۹۰، مونترال شاهد یک ریکاوری اقتصادی چشمگیر بود. شرکت ها و مؤسسات جدید شروع به پر کردن شکاف های سنتی کسب وکار و مالی کردند و شهر دوباره رونق گرفت. در سال ۱۹۹۲، همزمان با جشن ۳۵۰ سالگی تأسیس شهر، ساخت و ساز دو آسمان خراش جدید آغاز شد: ۱۰۰۰ د لا گوشتی یر و ۱۲۵۰ رنه-لوسک. این ساختمان ها نمادی از بازگشت اعتماد به اقتصاد مونترال بود.
شرایط اقتصادی بهبود یافته، به مونترال اجازه داد تا زیرساخت های خود را بیش از پیش توسعه دهد. سیستم مترو گسترش یافت، آسمان خراش های جدید ساخته شدند و بزرگراه های تازه ای، از جمله آغاز ساخت یک کمربندی دور جزیره، به شبکه حمل و نقل اضافه شد. مونترال همچنین توانست سازمان های بین المللی متعددی را جذب کند که دبیرخانه های خود را در منطقه بین المللی (Quartier International) شهر تأسیس کردند، از جمله انجمن بین المللی حمل و نقل هوایی (IATA) و یونسکو. با پروژه های بزرگی مانند «مرکز تجارت جهانی» (Centre de Commerce Mondial) و بازسازی بندر، مونترال در حال بازپس گیری جایگاه بین المللی خود به عنوان یک شهر جهانی است.
ادغام و جداسازی شهرداری ها (Merger and Demerger)
مفهوم داشتن یک دولت واحد برای کل جزیره مونترال در دهه ۱۹۶۰ توسط شهردار ژان دراپو مطرح شد، اما با مخالفت شدید بسیاری از حومه ها مواجه گشت. با این حال، بین سال های ۱۹۶۳ تا ۱۹۸۲، برخی از مناطق مانند ریویر-ده-پرری، ساراگای و پوانت-او-ترمبل به مونترال ملحق شدند.
در سال ۲۰۰۱، دولت استانی طرحی را برای ادغام شهرهای بزرگ با حومه هایشان اعلام کرد. در ۱ ژانویه ۲۰۰۲، کل جزیره مونترال که خانه ۱.۸ میلیون نفر بود، به همراه جزایر دورافتاده تر، در قالب یک «ابرشهر» (Megacity) جدید ادغام شد. ۲۷ حومه و شهر سابق مونترال به چندین بخش تقسیم شدند. اما این ادغام دائمی نبود. در انتخابات استانی ۲۰۰۳، حزب لیبرال وعده داد که این ادغام ها را به رفراندوم بگذارد. در ۲۰ ژوئن ۲۰۰۴، تعدادی از شهرهای سابق رأی به جدایی از مونترال و بازپس گیری وضعیت شهرداری خود دادند. این جداسازی ها در ۱ ژانویه ۲۰۰۶ اجرایی شد. با این حال، شهرداری های جدا شده، اختیارات کمتری نسبت به گذشته داشتند و یک هیئت مشترک برای کل جزیره مونترال، که شهر مونترال در آن نفوذ بیشتری داشت، بسیاری از اختیارات را حفظ کرد. این فرایند، پویایی جدیدی در تقسیمات شهری جزیره مونترال ایجاد کرد که همچنان در حال تکامل است و نشان دهنده پیچیدگی های حکمرانی در یک منطقه چندفرهنگی است.
ریشه های نام مونترال
نام «مونترال» خود داستانی دارد که به گذشته های دور بازمی گردد. در ابتدا، سکونتگاه فرانسوی در این جزیره «ویل ماری» (Ville-Marie) نام داشت که به افتخار مریم مقدس برگزیده شده بود. اما به تدریج، نام جزیره، که ژاک کارتیه در سال ۱۵۳۵ آن را «مونت رویال» (Mont Royal) یا کوه سلطنتی نامیده بود، بر روی شهر نیز گذاشته شد. در اوایل قرن هجدهم، نقشه هایی مانند نقشه های نیکولا بلین در سال ۱۷۴۴، جزیره را «ایسل د مونترال» (Isle de Montréal) و شهر را «ویل ماری» نامیده اند، اما نقشه دیگری در سال ۱۷۲۶ به شهر با عنوان «لا ویل د مونترال» (la ville de Montréal) اشاره می کند. به تدریج، نام ویل ماری به فراموشی سپرده شد و «مونترال» به نام رسمی و شناخته شده شهر تبدیل گشت. امروز، ویل ماری تنها به یکی از مناطق مرکزی مونترال اطلاق می شود.
نام های بومی نیز برای این شهر وجود دارد که ریشه های عمیق تری در تاریخ این سرزمین دارند. به زبان موهاوک، مونترال را «تیوهتیاکه» (Tiohtià:ke) و به زبان آلگونکین، «مونیانگ» (Moniang) می نامند. این نام ها، یادآور دوران پیش از ورود اروپاییان و میراث غنی اقوام بومی هستند که در این سرزمین زندگی می کردند و هر یک معنایی خاص خود را دارند که به داستان طولانی پیدایش مونترال عمق بیشتری می بخشد.
نتیجه گیری
تاریخ مونترال، روایتی است از هزاران سال سکونت و تحول، از دهکده های باستانی بومیان گرفته تا کلان شهری چندفرهنگی و پویا. این شهر در طول تاریخ خود، شاهد دگرگونی های عمیقی بوده است: از مأموریت مذهبی ویل ماری تحت حاکمیت فرانسه، تا یک مرکز تجاری و صنعتی تحت لوای بریتانیا، و سپس شهری مدرن که با چالش های استقلال طلبی کبک دست و پنجه نرم کرد و در نهایت به یک قطب نوآوری و فرهنگ در آمریکای شمالی تبدیل شد.
پیچیدگی ها و غنای فرهنگی و تاریخی مونترال، آن را به شهری منحصر به فرد تبدیل کرده است. هویت دو زبانه آن، که ریشه در نبردهای گذشته و همزیستی های امروز دارد، نمادی از توانایی شهر در ادغام فرهنگ ها و احترام به ریشه های متفاوت است. مونترال به عنوان پلی ارتباطی میان فرهنگ ها و قطبی برای نوآوری، نه تنها یک مقصد گردشگری یا مهاجرتی، بلکه یک سند زنده از تاریخ بشر است.
سفری در گذشته مونترال، ما را به درکی عمیق تر از روح این شهر می رساند؛ روحی که از خاک کهن بومیان، شور و هیجان مهاجران فرانسوی، اقتدار بریتانیایی ها و پویایی کبکی های مدرن شکل گرفته است. این تاریخ غنی، دعوتنامه ای است برای قدردانی از گذشته پربار این شهر و کشف زیبایی های پنهان آن در هر کوچه و خیابان.