مهاجران افغانستانی و محیط زیستِ ما

خط و نشان برای کنشگران مدنی؛ بی‌علاقگی سیاست به محیط زیست

همه می‌دانند که دولت‌ آمریکا بود که برای مقابله با شوروی، پیچیده‌ترین سلاح‌ها را به دست افراطی‌های افغانستان دادند و پاکستانِ خشکه‌مذهبی و اتمی را هم آشیان و منبع خوراک‌رسانِ ایشان قرار داد و به این ترتیب، ملتی را برای بیش از چهار دهه درگیر جنگ و مرگ و گرسنگی و آوارگی کرد. در این میان، کسانی هم بودند که می‌پنداشتند “مجاهدان افغانستان” به‌راستی برای دفاع از اسلام رودرروی شوروی و بعدها رویاروی دولت افغانستان ایستاده‌اند، و احتمالا متوجه نبودند که چه گرفتاری عظیمی برای مردم افغانستان و خودمان در پیش است. به هر حال، در این موردِ تاریخی هم باز ثابت شد که آشوب و جنگ و افراطی‌گری در عقیده فقط به سود گروه‌های کوچک قدرت‌طلب و به زیان انبوه مردم عادی است.

حمایت از طالبان اگرچه برای حکومت آمریکا این دستاورد را داشت که شوروی را از افغانستان بیرون راند، اما صدها میلیارد دلار هزینه و کشته‌های بسیار و تراژدی یازده سپتامبر را هم در پی داشت که البته هزینه‌های مالی و جانی را مردم عادی آمریکا متحمل شدند. بر کشور ما هم هزینه‌ی سنگین پذیرش میلیون‌ها مهاجر بار شد.

در این‌جا به اثرات حضور این همه انسانِ آواره بر منابع پایه‌ و شاکله‌ی اجتماعی سرزمینی که خود درگیر کم‌آبی و کمبود مواد خوراکی و بیکاری و افزایش جرم و معضل‌های آموزشی است، نمی‌پردازم‌. فقط به نکته‌ای اشاره می‌کنم که کم‌تر به آن پرداخته‌اند، و آن فشار مضاعف بر مراتع کشور به‌ویژه علفزارها و جنگل‌های کوهستانی، ناشی از سپردن کار چوپانی به مهاجران افغانستانی است.

بخش بزرگی از دام‌پروری ایران، به ویژه پرورش بز و گوسفند، متکی به چرا در کوهستان‌ها است. مراتع ایران حتی پنجاه شصت سال پیش هم درگیر چرای فراتر از ظرفیت مراتع بود. یعنی شمار دام و طول مدتی که دام‌ها در طبیعت می‌چریدند، بیشتر از آن بود که مقدار تولید طبیعی علوفه بتواند کفاف تغذیه‌ی آن دام‌ها را بدون تخریب جبران‌ناشدنیِ پوشش گیاهی بدهد. در دوره‌ی پس از انقلاب، اصرار بر رسیدن به “خودکفایی” در تولید کشاورزی و دامی در کنار کاهش اقتدار دولت در امر حفاظت از سرزندگی خاک، هم شمار دام‌ها و هم خودسری دام‌داران در بهره‌کشی غیراصولی از مراتع و جنگل‌ها را افزایش داد. نتیجه این بود که پوشش گیاهی سرزمین سخت آسیب دید، نرخ فرسایش خاک کشور به بالاترین رکوردهای جهانی رسید، سیل‌های ویرانگر و غیرطبیعی چند برابر شد، و ذخیره شدن آب در آبخوان‌ها تقریبا ناممکن گردید.

رخداد دیگر، تخریب تقریبا کامل سامانه‌های عشایریِ مبتنی بر مراتبِ ایلی و دلبستگی به زادگاه و قلمروِ عرفی بود. در چهار دهه‌ی گذشته، ایل‌راه‌ها بدل به جاده‌های “نیسان‌رو” شد؛ کوچِ آرام از قشلاق به ییلاق و برعکس، به‌جای پیروی از قانون طبیعت و توجه به وضع رویشگاه، به شکل ماشینی در زمان‌های دلبخواه صورت گرفت؛ و شیوه‌ی دام‌داری بدل به ملغمه‌ی ناهماهنگی شد از زندگی جاه‌طلبانه‌ی شهری و شیوه‌ی معیشت عشایری یا دام‌پروری سنتی که بر پایه‌ی بهره‌برداری ملاحظه‌کارانه و آینده‌نگرانه از طبیعت بود. در این وضعیت، بسیاری از دام‌داران، به‌ویژه آنان که دام‌های زیاد دارند، چرا را به چوپانانِ استخدامی سپردند و خود زندگی در شهر یا روستا را برگزیدند. این چوپان‌ها که بسیاری‌شان افغانستانی هستند، در بافت جامعه‌ی محلی عنصری بیگانه به شمار می‌روند و با محیط طبیعیِ محل پیوند انداموار (ارگانیک) ندارند. اینان امید ناچیزی به ماندگاری در محیط کار خود دارند و از این‌رو ناخودآگاه یا آگاهانه علاقه‌ای به حفظ محیط ندارند. از سوی دیگر، این چوپانِ بیگانه زیر فرمان یک سرمایه‌دار که فقط دام‌هایش را به او سپرده و انتظار حداکثرِ سود زودرس را دارد، اگر هم بخواهد، اصلا نمی‌تواند درباره‌ی تعداد مناسب دامی که می‌تواند در مرتع چرا کند و درباره‌ی زمان مناسب ورود و خروج دام از مرتع اظهارنظر کند. بسیاری از این چوپانان پیشینه‌ی مرتع‌داری و دامپروری هم نداشته و با اصول حفاظت بیگانه‌اند؛ همچنین برای پخت‌وپز و گرمایش از بوته‌ها و درختچه و درختان استفاده می‌کنند که با این کار آسیبی جبران‌ناپذیر به پوشش گیاهی و خاک وارد می‌شود. به این ترتیب، مرتع یا جنگل در نظر بهره‌بردار یک منبع مجانی است که باید تا می‌توان از آن برداشت.

حضور چوپان خارجی، آن هم در شرایط نبود نظارت مناسب قانونی و اقتدار دولتیِ کافی برای حفاظت، نتیجه‌اش می‌شود تشدید وضعیتی که امروزه می‌بینیم: مراتعِ تا حد مرگ چریده، فرسایش هراس‌آور خاک، آتش‌سوزی‌های پی‌درپی در علفزارها و بیشه و جنگل‌ها… و آینده‌ای مبهم برای منابع آب.

*کنشگر محیط زیست

۲۳۳۲۳۳