اخبار فرهنگی

روایتی از شهادت یک قاری قرآن در ایام نوروز

برادرم از طریق گردان «حبیب بن مظاهر» به جبهه اعزام شد و در آن زمان قصد شرکت در عملیات «والفجر ۱۰» را داشت که قرار بود در منطقه شاخ شمیران شرق حلبچه برگزار شود، اما به دلیل سن کم، مسئولان مانع حضور وی در عملیات شدند، ولی حمید به تهران بازنگشت و در تدارکات ماند و به رزمندگان خدمت می‌کرد. او سال ۱۳۶۷ به شهادت رسید.

به گزارش خبر فوری، حمید رضا پورزرگری اول فروردین ۱۳۵۱ در تهران متولد شد او از قاریان قرآنی است که پس از شهادت بارها در خواب نکاتی را به پدر و دوستان گفته است.

 حمیدرضا دوران دبستان را که مصادف با اوج انقلاب اسلامی بود، در مدرسه «مهرومه» و سپس در مدرسه «علوی» گذراند و در این اثنا به فراگیری روخوانی و قرائت قرآن مجید در «دارالتحفیظ القران الکریم» مشغول شد و همزمان با تحصیل در دوره راهنمایی در مدرسه امام عصر (عج) به عضویت پایگاه بسیج سادات اخوی و آموختن فنون رزمی، نظامی و پاسداری و دفاع از حریم مقدس انقلاب اسلامی پرداخت و با عشق و علاقه ای که به بسیج، این جایگاه عظیم مخلصان و مردان خدا داشت، در این کار هم موفق بود. پس از پایان تحصیلات دوره راهنمایی شهید حمیدرضا وارد مرحله دبیرستان شد و در دبیرستان علمیه مشغول به ادامه تحصیل شد.

مقام اول قرآنی

این قاری در دوران کوتاه زندگی خود چندین بار در مسابقات قرائت قرآن مدرسه به مقام‌هایی نائل آمد و ۲ بار مقام اول قرائت قرآن را از آن خود کرد.  حمیدرضا از پرورش جسم خویش نیز غافل نبود و در کلاس‌های ورزشی، از قبیل شنا، تکواندو و سایر فعالیت‌های رزمی شرکت می‌کرد و در تلاش بود تا در همه ابعاد به خودسازی بپردازد.

مادرش درباره حضور حمیدرضا در منطقه می‌گوید: «در سال‌های جنگ، مدام به فکر رفتن به منطقه بود؛ تا اینکه بالاخره توانست اعزام شود. هنگامی که در اولین مرخصی به منزل آمد به او گفتم: پسرم! کافی است؛ دیگر به جبهه نرو، اما حمیدرضا در پاسخ من گفت: مادر جان! اگر بتوانم یک لیوان آب هم به دست رزمنده‌ای بدهم، برای من کافی است. پس اجازه بده بروم.»

روایتی از شهادت یک قاری قرآن در ایام نوروز

محمدرضا پورزرگری برادر شهید حمیدرضا پورزرگری درباره برادر شهیدش می‌گوید: «حمیدرضا نوجوانی پرشور، مذهبی و فعال در مسجد و هیأت بود. ما صبح‌های جمعه با هم به جلسه دارالتحفیظ استاد «سیدمحسن موسوی‌ بلده» می‌رفتیم.

خدمت به رزمندگان و فعالیت به عنوان مسئول تدارکات

برادرم از طریق گردان «حبیب بن مظاهر» به جبهه اعزام شد و در آن زمان قصد شرکت در عملیات «والفجر ۱۰» را داشت که قرار بود در منطقه شاخ شمیران شرق حلبچه برگزار شود، اما به دلیل سن کم، مسئولان مانع حضور وی در عملیات شدند، ولی حمید به تهران بازنگشت و در تدارکات ماند و به رزمندگان خدمت می‌کرد. او فروردین سال ۱۳۶۷ به شهادت رسید.

چند وقت پس از خاکسپاری حمیدرضا با ما تماس گرفتند که بخش دیگری از پیکر او پیدا شده است. با دفتر امام (ره) تماس گرفتیم و طی استفتایی جویا شدیم که آیا باقی مانده پیکر را جداگانه به خاک بسپاریم یا در مقبره اصلی بگذاریم؟ دفتر امام پاسخ دادند که مجدداً نبش قبر کنید و باقی پیکر را در همان مقبره اصلی و کنار پیکر شهید بگذارید. در واقع یک بار به صورت رسمی برای حمیدرضا مراسم تشییع برگزار شد و هنگامی که قطعه دیگری از پیکر شهید به تهران رسید، باز هم با تعدادی از دوستان تشییع و خاکسپاری شد.

انتهای پیام

بخش فرهنگ و هنر

با کلماتم، ابتکار هنری را به وجود می‌آورم و جذابیت زندگی را در آن تقدیم می‌کنم.